خیلی خستم خیلی
مدام به امید روزای بهتر میشینمو منتظر روزای خوبم.
میدونم خیلیا مثه منند و روزا و شباشون شده مثه یه فیلم تکراری که همه قسمتاشو ازبرند.
نمیدونم چی بگم حتی نمیدونم چطور غم درونمو بنویسم یا به زبون بیارم.
خیلی سخته تو زندگیت شکست بخوریو همه بفهمندو تو به روی خودت نیاری که نخواد کسی برات دل بسوزونه.
آره شکست....
چیزی که اصلا انتظارشو نداشتم اونم از کسی که اصلا تو فکرمم نمیگنجید روزی بام این کارو بکنه.
کسی که همه ی زندگیمو به هم ریخت ،باباو مامانموناراحت کرد وباعث شد تمامه کسایی که منو میشناختند به من دلسوزانه نگاه کنن،همون کسایی که روزی کمر به بد بختیم بسته بودند.
خیلی خودمو کنترل میکنم
که دیگه گریه نکنم که دیگه بش فکرنکنم که دیگه فراموشش کنم.
امروز درست یکسالویک ماه وشش روز ازون شکست،ازون بیوفایی،ازون روزای نکبت،ازون چهارسال بی مهری گذشته ومن همه ی سعیم اینه که همه ی اون روزا رو فراموش کنم.
خیلیش رو فراموش کردم ولی هنوز روزای تلخم یادم نمیره که هیچ،تازه بیشترم خودشونو بم نشون میدن.تو این یکسال کارم همش گریه بودوگریه بودو گریه بود.....
الان یکساله.کم نیست،زیادم هست.اگه مثه من درد کشیده باشی میفهمی یکسالی که همه گفتند مثه برق گذشت،برای من ثانیه به ثانیش درد بود.فقط دوماهه آخر سال بهترین سالهای عمرم بودچون........................................................................................
بگذریم.........................................................................................
دلم از همه کس وهمه چیز گرفته.دلم از خودمم گرفته.
این چه سرنوشتی بود.عشق برای من مثه دیدن خواب شده.یه رویاس.همش ازخودم میپرسم :
آیا میشه کسی پیدا بشه که دوسم داشته باشه و عاشقانه منو بخواد؟
دیگه به هیچ چیز و هیچ کس اعتماد ندارم.همش فکرمیکنم عشق ها دست نیافتنی اند
مثل عشقه فرشته ی یازده شبه من.
درآرزوی بوی گل نوروزم
در حسرت آن نگار عالم سوزم
از شمع سه گونه کار می آموزم:
می گریم و می گدازم و می سوزم |