اگر دروغ رنگ داشت هرروز شاید
ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست
وبی رنگی کمیاب ترین چیزها بود
اگر عشق ارتفاع داشت
من زمین را زیر پا داشتم
وتو هیچ گاه عزم صعود نمیکردی
آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا
در قله ها به تمسخر نمیگرفتی
اگر گناه وزن داشت
هیچکس را توان آن نبود که گامی بردارد
اگر دیوار نبود
نزدیکتر بودیم
همه وسعت دنیا یک خانه میشد
و تمام محتوای سفره سهم همه بود
و هیچکس در پشت هیچ نا کجایی
پنهان نمیشد
اگر خواب حقیقت داشت
همیشه باتو در آن ساحل سبز
لبریز از ناباوری بودم
اگر همه سکه داشتند
دلها سکه را بیش از خدا
نمیپرستیدند
ویک نفر کنار خیابان
خواب گندم نمیدید
تا دیگری از سر جوانمردی
بی ارزشترین سکه اش را نثار او کند
اگر مرگ نبود
زندگی بی ارزشترین کالا بود،
زیبای نبود خوبی هم شاید.
اگر عشق نبود
به کدامین بهانه میخندیدیم و میگریستیم؟
کدام لحظه ی ناب را اندیشه میکردیم؟
چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری بی گمان پیشتراز اینها
مرده بودیم،اگرعشق نبود
اگر کینه نبود
قلبها تمام حجم خودرا
در اختیار عشق میگذاشتند
ومن بادستانی که زخم خورده ی توست
گیسوان بلندت را
نوازش میکردم
وتو سنگی را که من به شیشه ات
زده بودم به یادگار نگه میداشتی
و ما پیمانه هایمان را شبهای مهتابی
به سلامتی دشمنانمان
پر می کردیم
|