سلام دوستای عزیزم خوش خبر نیستم .پدربزرگم فوت کرده و یه غم بزرگ رودلمون گذاشت.بابابزرگم اصلا هیچیش نبود در عرض بیست و یک روز سرطان تمام وجودشو ازبین برد.مثه خوره به جونش افتاده بود ودکترا هم جوابش کردند.شب اخری که فرداش فوت کرد من بالای سرش بودمو اب توی دهنش میریختم اخه بمیرم الهی براش هیچی جز اب نمیتونست بخوره.هنوزم نمیتونم باورکنم که دیگه نیستش.بابا بزرگم اولین عزیزی بود که ازدست دادیم.خانوادگی تا حالا مرگ هیچ عزیزی رو ندیدیم الهی که دیگه هیچوقتم نبینیم.امیدوارم شماها هم نبینید که عزیزتون جلو چشمتون پرپر بشه.بابابزرگم خیلی باهام شوخی میکرد منش و مرامش منشو مرام یه لوتیه قدیمیو یه پهلوون از پهلوونای درستکاره قدیمی بود. نمیدونید چقدر باهم راحت بودیمو باهم مسابقه ی مچ بندازی انجام میدادیم
هی هی هی روزگار خیلی بی انصافی پدربزرگ من که هنوز خیلی جوون بود چرا با خودت بردیش.راستی بابابزرگم ظهر جمعه درست وسط اذان ظهر دار فانی رو وداع گفت.
برای شادی روح عزیز ازدست رفته ی من و عزیزای از دست رفته ی خودتون یه صلوات و یه فاتحه بخونید بسم الله....
معذرت میخام ناراحت شدید اززور دلتنگی اینارو نوشتم برام دعا کنید بتونم با نبودنش کنار بیام چون مثه دیوونه ها شدمو هنوز که هنوزس منتظره برگشتشم.برامون دعا کنید خدا صبرمون بده
نظرات شما عزیزان:
aramis 
ساعت19:31---14 آبان 1392
salam abje khobi inshalah khoda beheton sabr bede narahat shodam vali in amre khodast va bayad paziroft.hameshe khosh bashi azizam .aramis پاسخ:سلام ابجی جون.خییییییییییلی خوشحال شدم که اومدی به دیدنم واقعا ممنونم.ارام جان ممنون ازهمدردیت.کم کم داریم با هاش کنارمیایم.بازم مرسی.خیلی دوستت دارم خواهر گلم
|